Monarchy part : 52

وقتی صدایم را پیدا کردم در بالای ریه ام فریاد میزنم و کمک میکنم بنابراین در سالن خالی طنین انداز میشود او در حالی که خم شده است می گوید
¤ ههههههه بیاد کمکت کنه
دعا میکنم یکی بیاید و مرا از دست این مرد بدبخت نجات دهد
با شنیدن صدایی دعای من مستجاب شد اینجا چه خبره؟! صدا رونق می گیرد مارکو کاملا مبهوت می ایستد من او را در فاق زانو می زنم او ناله میکند آه ای کوچک از زیرش تکان می خورم و می خزیم دور میبینم که نجات دهنده من کسی نیست جز خود پادشاه خدمتکاران شروع به جمع شدن می کنند و من اگنولا آگنزیا و متئو را میبینم آنها مرا میبینند و به سمت من می آیند
چشم های تهیونگ به من میخورد و نرم میشوند او در حالی که شنلش را در می آورد به آرامی به سمت من می رود و آن را روی شانه های برهنه ام میگذارد
حالی که فاق او را گرفته است من متوجه توپ دست های ‌تهیونگ در دو طرف او شدم تهیونگ گامهای بلندی را به سمت دوست خیانتکارش بر می دارد
¤ می توانم توضیح بدهم این چیزی که به نظر می رسد نیست
‌تهیونگ ضربه ای به مارکو میزند که دوباره روی زمین میماند چشم تپنده اش را نگه میدارد به دستش نگاه می کند تا روی انگشتانش خون ببیند خون از گوشه چشمش بیرون زده بود
_ از این به بعد دیگر هرگز پا به پادشاهی من نخواهی گذاشت بدین وسیله من پادشاه ‌تهیونگ مدیچی مارکو شاهزاده آراگون را از پادشاهی خود بیرون میکنم اگر او پا به پادشاهی من بگذارد من شخصاً او را خواهم کشت !
تهیونگ با سم تف کرد فرانچسکو و نگهبان دیگر به سمت مارکو میروند و او را می کشانند او فریاد میزند و شروع به کوبیدن میکند
وقتی مارکو رفت همه خدمتکاران شروع به پراکندگی می کنند به جز آگنولا آگنزیا و متئو تهیونگ به سمت من می آید و تا سطح من خم می شود
با گونه های اشک آلود به او نگاه میکنم و هنوز اشک از چشمانم جاری است چشمانش به حالتی که در آن بودم نگاه می کند چهره اش شروع به گناهکاری میکند قبل از شروع صحبت نفس عمیقی می کشد چشمانش کمی شروع به آب انداختن می کند او به دوستانم پشت سرم نگاه میکند سرش را تکان می دهد و به آنها اشاره میکند که بروند قبل از رفتن آنها به من فشاری آرام بخش به شانه ام می دهند
او می گوید: _ متأسفم الی نباید تو را به او می دادم
می توانستم بگویم که هنوز از عصبانیت میلرزید اما خودش را جمع و جور کرد. من چیزی نگفتم فقط بهش خیره شدم
نمی دانستم چه بگویم من نمیخواستم با شاه غیر رسمی شوم بالاخره او به زودی با پرنسس آیلا ازدواج خواهد کرد عواطفم هنوز در اثر حمله ناپخته بود جای خود را به گریه غیر قابل کنترلی دادم با وجود اینکه مارکو رفته است من هنوز دستان او را روی خودم احساس میکنم

های گایز اینم از پارت جدید حمایت کنید یادتون نره
دیدگاه ها (۱۳)

Monarchy part : 53

Monarchy part : 54

Monarchy part : 51

Monarchy part : 50

صحنه پارت دهم

صحنه;پارت دوازدهم

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط